سلام
این هم آخرین پست از خاطرات دانشگاهم. می دونم طولانیه ولی مجبور شدم به خاطر صحبت های یکی از دوستان توضیحاتی رو به خاطراتم اضافه کنم. می تونید این صفحه را به علاقمندی ها تون اضافه کنید و سر فرصت کامل بخونیدش.
دکتر فتحی یکی دیگه از اساتیدمون بود. بچه های ترم بالایی می گفتند هیچ کس نمی تونه از این استاد نمره ی بیشتر از 15 بگیره. خلاصه کلی ما رو ترسوندن. اولین درسی که باهاش داشتم صرف بود. با وجودی که به نظر خودم خیلی خوب جواب داده بودم شدم 16 . رفتم پیش استاد و با گلایه گفتم استاد من امتحانم را خیلی خوب دادم. شما چطوری ورقه تصحیح می کنید که نمره ی من شده 16. استاد خندید و گفت: « معلومه دانشجوی زرنگی هستی که تونستی از درس من 16 بگیری. تو بالاترین نمره رو تو کلاس آوردی. برو خدا رو شکر کن. »
ترم بعد که یه درس دیگه با استاد داشتم دونستم چی کار کنم. استاد طوری سؤال طرح می کرد که انگار همه ی جزوه را باید می نوشتی تا جواب کامل را بدی و همه ی نمره رو بگیری. من هم کم نذاشتم و برای جواب هر سؤال تا تونستم توضیح دادم. اونایی که خواننده ی دائمی وبلاگ من هستند دیدند که دست به توضیحم چی جوریه. خلاصه حدود پنج صفحه ی سفید را برای چهار تا سؤال با خط ریز نوشتم. استاد وقتی اومد بالای سرم گفت خانم.... قبولت داریم بابا! فکر من بیچاره را هم بکن که باید این برگه ها رو تصحیح کنم!
وقتی نمرات رو اعلام کردند، من اون درس را بیست شده بودم. بچه ها داشتند شاخ در می آوردند. باورشون نمی شد که یه دانشجو موفق شده باشه از درس استاد فتحی نمره ی بیست بگیره. تدریس استاد فتحی عالی بود، حتی اگه نمره ی کمی هم می گرفتیم ارزش داشت که با ایشون کلاس داشته باشیم.
فکر کنم بیشترتون دکتر حریرچی رو بشناسید. همین چند سال پیش یکی از چهره های ماندگار سال شد. جا موندن از کلاس استاد حریرچی برابر بود با بیچارگی و در به دری. از بس که پربار بود کلاس این استاد بزرگوار. استاد به هیچ وجه تو کلاس فارسی صحبت نمی کرد. عربی صحبت کردنش هم مثل فرفره بود. ولی جالبه اونقدر شیوا و روان حرف می زد که همه مون می فهمیدیم استاد چی میگه.
کلاس استاد مهندسی از همه ی کلاس ها شیرین تر بود. متون عرفانی و متون تفسیری رو با ایشون داشتم. کلاس اونقدر مفید بود که حتی بچه های رشته های دیگه هم از استاد اجازه می گرفتند و می اومدند سر کلاس می نشستند تا از بیانات استاد استفاده کنند.
یکی از بچه های دانشگاه که مذهب تسنّن داشت با اومدن سر کلاس همین استاد جرقه ی شیعه شدن تو ذهنش زده شد و بعد از یک سال مطالعه و جلسات مکرّر مشاوره با استاد مهندسی بالأخره در شب اول ماه مبارک رمضان مذهب تشیّع را انتخاب کرد.
کلاس تجوید استاد شهیدی، یکی دیگه از کلاس های سرنوشت ساز تو زندگی من بود. فکر کنم استاد شهیدی را هم بشناسید، چون همون موقع ها در رادیو معارف هم تدریس می کرد.
من تلفظ صحیح مخارج حروف عربی را از استاد شهیدی یاد گرفتم. کاری که تا قبل از اون خیلی تلاش کرده بودم که به انجام برسونم ولی برام خیلی سخت و حتی محال شده بود.
هنوز شرح های استاد رحماندوست در حواشی نامه ها و حکمت های نهج البلاغه ام هست. استاد چنان زیبا حکمت های نهج البلاغه را برامون می شکافت که اگه هر چی شرح نهج البلاغه وجود داره را می خوندم به اون چه در کلاس درس یاد گرفته بودم نمی رسیدم.
باور کنید این چیزایی که می نویسم ساخته ی خیالات ذهنم نیست. اینا واقعیاتیه که تو زندگیم تجربه کردم. نمی دونم چرا خیلی ها از دانشگاه فقط معایبش را می بینند.
یکی از دوستان تو یکی از کامنت های پست های قبلیم دانشگاه رو یه چیز تهی و پوچ معرفی کرد و میگفت تموم عکس ها و خاطراتش را از بین برده، چون به نظر اون هیچ چیز مفیدی تو دانشگاه یاد نمی گیره. نمی دونم چرا باید چنین تصوری نسبت به دانشگاه پیدا بشه؟!
من وقتی خودم را با قبل از رفتن به دانشگاه و بعد از خروج از دانشگاه مقایسه می کنم، می بینم که تو دانشگاه خیلی چیزا یاد گرفتم که شاید اگه قرار بود به دیپلم اکتفا کنم و تو خونه بنشینم هیچ وقت اون چیزا رو تجربه نمی کردم.
شاید از نظر علمی تو رشته ی تخصصی خودم در حدّ یک کارشناس زبان عربی نشده باشم ولی اونقدر توانایی پیدا کردم که الان بتونم یک کلاس را در دبیرستان اداره کنم و طوری درس بدهم که همه ی شاگردانم از تدریس من راضی باشند و خانواده هاشون برام دعای خیر بکنند. خدا رو شکر می کنم که تونستم در امر تدریس موفق باشم.
می دونم لابد می گویید که دانش آموزان باید نظر بدهند که تدریس تو خوبه یا نه. من هم در جواب میگم که همین اعلام رضایت اونها و خانواده هاشونه که به من قوّت قلب می ده که با اطمینان به تدریس ادامه بدهم.
از همه ی دوستان به خاطر اینکه تو این چند پست با خاطراتم وقتشون را گرفتم عذرخواهی می کنم. من از نوشتن خاطراتم هدف داشتم و از همه ی کسانی هم که دعوتشون کردم خواستم که خاطراتی بنویسند که به دنبالش درسهایی هم داشته باشه.
از همه ی دوستانی که دعوت من را پذیرفتند و از خاطرات شیرینشون نوشتند صمیمانه تشکر می کنم.
دوستانی که دعوت ما رو لبیک گفتند:
سرای اندیشه ـــ شاعرانه ی یاس خاکی ـــ تا صبح انتظار ـــ عشق من لاکه ـــ تا ... شقایق ـــ نافذ ـــ خلوت من ـــ کلک بهار